جدول جو
جدول جو

معنی همی جان - جستجوی لغت در جدول جو

همی جان
(هََ مْ نَ)
دهی است از بخش بافق شهرستان یزد. دارای 362 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، گردو، بادام و زردآلو، و کار دستی زنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پری جان
تصویر پری جان
(دخترانه)
مرکب از پری + جان (واژه محبت آمیز در خطاب به اشخاص، به معنی عزیز)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از همه دان
تصویر همه دان
دانندۀ همه چیز، بسیار آگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم شان
تصویر هم شان
هم رتبه، هم طراز، هم درجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم جان
تصویر نیم جان
بی رمق، نیم بسمل
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
دهی از دهستان مرودشت بخش زرقان شهرستان شیراز. سکنه 272 تن. آب آن از رود خانه سیوند. محصولات عمده غلات و چغندر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ)
دهی است از بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری. دارای 105 تن سکنه، آب آن از چشمه و رود خانه نکا، محصول عمده اش غله، برنج، لبنیات، عسل و ارزن و کار دستی زنان بافتن شال و کرباس است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(هََ مِ کَ)
دهی است از بخش گرمی شهرستان اردبیل. دارای 50 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
دهستانی است از بخش اردکان شهرستان شیراز که دارای هشت هزار تن سکنه و شامل 35 آبادی است. قراء مهم آن عبارتند از: خلار، سنگر، شول، برشنه، تل کوه، سرتلی، بیدحرکت. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
دومین جزیره بزرگ چین که در جلو ساحل جنوبی چین، داخل خلیج تنکن قرار دارد، این جزیره در جنوب شبه جزیره لی جو بین 9 و 19 و 15 و 20 عرض شمالی قرار گرفته، طول آن از شمال به جنوب 90 میل و از مشرق به مغرب 160 میل میباشد، بندر های کو (هوی هو) که در ساحل شمالی این جزیره قرار گرفته و یکی از بنادر بسیار مهم تجارتی چین بشمار میرود، در فاصله 250 میلی مشرق های فونگ در ویتنام و 300 میل مغرب هونگ کونگ قرار گرفته است، جمعیت این جزیره بر طبق آمار سال 1941 بالغ بر 2500000 بوده است، اراضی آن کوهستانی و در قسمت میانه و جنوب ارتفاع بیشتری دارند، در بین کوههای شمالی، دشتها و جلگه های بسیار دیده میشود، ارتفاع کوههای اوجی شان که در مرکز جزیره قرار گرفته اند بالغ بر 2000 متر و سراسر آنها پوشیده از جنگلهای انبوه دست نخورده ای میباشد، آبهای بسیاری از این کوهها سرازیر میگردد که پس از سیراب کردن اراضی به دریا میریزند، در دشتهای این جزیره برنج، نیشکر، تنباکو، کنجد و غیره بعمل می آید، در کوههایش فیل، کرگدن، خر وحشی، انواع میمون ویک نوع بوزینه شبیه به اورانگ اوتانگ، انواع و اقسام مارها و حشرات بسیار دیده میشود، و نیز زنبور عسل فراوان در آنها وجود دارد، بطوری که عسل و موم یکی از صادرات آن بشمار میرود، در سواحل این جزیره مروارید و صدف بسیار صید میکنند و نیز در آب رودهایش، ریزه زر یافت میشود که آن را از میان گل و لای برمی چینند، هوایش معتدل میباشد، اهالی ساحل نشین، چینی هستند و در کوههای آن یک قوم نیمه وحشی بومی زندگی می کنند، (از دایرهالمعارف بریتانیکا) (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(هََ دْ/ هَِ دْ یَ/ یِ یِ)
خط و مکتوب. (جهانگیری) ، پیغام:
هدیۀ جانم روان دارید بر دست صبا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
رمق، جانی خسته و فرسوده و به لب رسیده:
زین نیم جان که دارم جانان چه خواست گوئی
کرد آنچه خواست با دل از جان چه خواست گوئی،
خاقانی،
آن نیم جان که با من بگذاشت دست هجرت
در پای تو فشاندم کردی قبول یا نی،
خاقانی،
نیم جانی چه بود تا ندهد دوست به دوست
که به صد جان دل جانان نتوان آزردن،
سعدی،
گرم است با جمالت بازار خوب رویان
بگذر که نیم جانی بهر نثار دارم،
سعدی،
گر همه کامم برآید نیم نانی خورده گیر
ور جهان بر من سرآید نیم جانی گو مباش،
سعدی،
نیم جانی که هست پیش کشم
تا به دست من این قدر باشد،
؟ (از العراضه)،
نیم نانی می رسد تا نیم جانی در تن است،
؟
،
جانداری که هنوز قدری از جان وی باقی باشد، (ناظم الاطباء)، نیم بسمل، که هنوز رمقی در بدن دارد، نیم کشته، زجرکش شده:
مسیح فاتحه خوان است نیم جان ترا
رواست دادن جان ذبح ناتوان ترا،
طاهر وحید (از آنندراج)،
، کنایه از عاشق، (از غیاث اللغات) (از آنندراج)، رجوع به معنی قبلی شود، کنایه از سخت بی رمق و ناتوان:
ما هزاران مرد شیر الب ارسلان
با دو سه عریان سست نیم جان،
مولوی،
- نیم جان شدن، از هول و ترس مانند مرده افتادن، (ناظم الاطباء)، در شرف مرگ واقع شدن، جان به لب آمدن، زجرکش شدن، نصف العمر شدن،
- نیم جان کردن، زجرکش کردن، کنایه از سخت به تنگ آوردن و زجر دادن
لغت نامه دهخدا
(هَُ زَ)
دهی است از بخش ورزقان شهرستان اهر که دارای 464 تن سکنه است. آب آن از چاه و محصول عمده اش غله و سردرختی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
خواجه علی جان، وی از بزرگان خراسان بود. و در سال 928 هجری قمری از جانب امیرخان، با چند تن از بزرگان دیگر نزد طهماسب میرزا رفت. (رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 594 شود)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل با 702 تن سکنه. محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نام یکی از دیه های سوادکوه مازندران
لغت نامه دهخدا
(اَ)
محمد... از فاضلان تبریز بوده و شرحی بر ارشادالهادی تفتازانی بنام توضیح الارشاد نوشته است. نسخه ای از آن در کتاب خانه آستان قدس رضوی موجود و تاریخ کتابت آن 929 ه. ق. است. (از دانشمندان آذربایجان ص 52) (از کشف الظنون، ذیل ارشادالهادی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیم جان
تصویر نیم جان
فرسوده، خسته، جان به لب رسیده، نیم جان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
هم اینجا مقابل همانجا: جای غزل گفتن بهارهمینجاست حیف که مسکین ملک دماغ ندارد. (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
دو تن که با یکدیگر شان و مقام برابر دارند، هم رتبه، هم درجه، هم مقام، هم تراز
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته مهرگان جشن مهرگان، جشن: در تازی مهرجان به هر جشنی گفته می شود
فرهنگ لغت هوشیار
دایما پیوسته همیشه: انهم هم الفائزون. ایشانندایشان رستگاران از عذاب من و همیشگان در بهشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همه دان
تصویر همه دان
داننده همه چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همه جانب
تصویر همه جانب
همه زی همه سوی هرجانب هرطرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی جان
تصویر بی جان
بی روح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی جان
تصویر بی جان
Inanimate, Lifeless, Lifelessly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
از توابع چهاردانگه ی شهریاری هزارجریب ساری و بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی از توابع شهرستان بندرگز
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بی جان
تصویر بی جان
неживой , безжизненный , безжизненно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی جان
تصویر بی جان
leblos
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی جان
تصویر بی جان
неживий , безжиттєвий , безжиттєво
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی جان
تصویر بی جان
martwy, bez życia
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی جان
تصویر بی جان
无生命的 , 毫无生气地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی جان
تصویر بی جان
inanimado, sem vida
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی جان
تصویر بی جان
inanimato, senza vita
دیکشنری فارسی به ایتالیایی